بسیارند هنرمندان و صاحب نظرانی که در سطح ملی و حتی بین المللی صاحب
اسم و رسمند و برای همهء اهل فن و حتی افراد عادی نام آشنایند و شناخته شده ولی در
شهر و دیار خودشان غریب مانده اند و مهجور،در خارج از منطقه سکونت و زادگاهشان فردی
هستند بارز و مشهور ولی در شهر و زادگاهشان کمتر کسی با نام و هنر او
آشناست……ولی امیر نادری شاید از این دسته نباشد و او علاوه بر شهرت جهانی و
آوازهء میهنی خویش در شهر و زادگاه خودش نیز صاحب اعتبار است و مایهء افتخار
همشهریانش.
امیر نادری را همهء آبادانی ها می شناسند، با فیلمهای سازدهنی و آن
شخصیت بیاد ماندنی امیرو،با خداحافظ رفیق و با تنگنا و هیچکس دوندهء او را فراموش
نمی کند،و
اهل کتاب و ادبيات هم، شايد با «تنگسير»ي که «صادق چوبک» قصۀ آن را نوشته بود.
يادمان باشد تا همين چند سال پيش، اگر فيلمي بود که در فستيوالهاي مهم فيلم در
جهان، از ايران آمده بود و جايزه ميگرفت، همانا فيلمهاي «امير نادري» بود و از
آنها مثلا يکي «آب، باد، خاک» و يا «دونده». پس غير ايرانيهاي اهل فن هم او را
ميشناسند. لازم
نیست تا شناسنامه اش را ببینی و محل تولد و محل صدورش را بخوانی، اصلاً نیاز نداری
که با او به مصاحبه بنشینی و یا بخواهی به قول خودش« زیر زبانش را بخارانی »
تا ببینی اهل کجاست….کافیست تا چند لحظه ای حرف زدنش را گوش دهی و به لهجه و نوع
گویشش دقت کنی،کافیست تا جایی را برای نشستن با او بیابی و به نشستن دعوتش کنی و
ببینی که چقدر خودمانی و چارزانو روی زمین می نشیند ولی با این همه به شدت مواظب
است تا مبادا اطوی شلوارش بشکند و یا لباسهای همیشه تمیزش کثیف شود، هیچگاه بوی خوش
اودکلن های فرانسوی از او دور نمی شود و همیشه عینک مشکی دودی مارکدار و زیبایش را
بهمراه دارد…..آری امیر نادری هنوز هم آبادانی سخن می گوید و اتفاقاً با همان
لهجه و گویش اصیل موسوم به احمد آبادی حرف میزند، خیلی بی ریا و صریح الهجه، آن
چیزی که در دلش می گذرد و دوست دارد بگوید را مخفی نمی کند و راحت بر زبان می آورد،
حتی اگر واژه ای باشد که از نظر بسیاری از افراد رکیک بنماید تا آنجا که در همین
گفتگو هم مجبور به سانسور بعضی از جملات شدم.در این باره می گوید: کوکا چه
دلیلی داره که بیایم و هی ادا در بیاریم؟ما تو لینا(خیابانها)ی احمد آباد همیجوری
حرف میزدیم……اصلاً اهل ادا در آوردن نیست و بعد از ۲۰ سال خارج نشینی هنوز هم
حتی یک کلمهء خارجی را از زبانش نمی شنوی،کلمهء «کوکا» و «چاکرتیم کوکا» را بمراتب
بیشتر از واژهء
ok
از او می شنوی و
اهل ادا و اطوار نیست.در یک کلام امیر نادری هنوز هم یکی از خود ماست و مثل ما حرف
میزند و مثل ما زندگی می کند و حتی مثل ما غذا می خورد:محبوبترین غذای زندگیش
پاکوره ای است که در آبادان پخته شده باشد!!!
خودش می گوید که بچهء
خانه و اندرونی نبوده و پرورش یافتهء کوچه و خیابانهای شهر تب زدهء آبادان است و
خانه برایش فقط حکم یک محل خواب را داشته است…بهتر است تا گفتگو را از زبان خودش
بشنویم:
آقای نادری خودتان را
برای بازدید کنندگان این سایت معرفی کنید:امیر
نادری هستم،بچهء شهر نفت و تفت:آبادان
و؟؟؟ها؟خب
اصلش همین بود که گفتم!!!هنوز هم بگم؟ باشه پس گوش کن:امیر نادری،متولد سال ۱۳۲۵
توی یکی از کوچه های خیابون اروسیه به دنیا اومدم،یه برادر داشتم که چند سالی از
خودم بزرگتر بود،اگر به سر خور بودن متهمم نکنی باید بگم که چهار ماه قبل از اینکه
بدنیا بیام بابا فوت کرد و زمانی که شش ساله بودم ننه را هم از دست دادم و بعد از
آن زیر سایهء خدا بیامرز خاله ای که تنها کس من هم محسوب میشد بهمراه برادرم قد
کشیدم البته اگر بخوام راستش را بگم باید بگم که توی کوچه پس کوچه های شهر و روی
اسفالتهای داغ لینای احمد آباد بزرگ شدیم و شب به شب میرفتیم تو خونه می خوابیدیم،
اونم به شرطی که جای دیگه ای برای خوابیدن گیرموم نمیومد،اونروزا تو آبادان مخصوصاً
بین بچه های احمد آباد رسم بود که هر کس یه اسم مستعار هم داشته باشه که بعضی وقتها
از اسم اصلیمون هم مشهور تر و مصطلح تر بود، من هم علیرغم هیکل تپل و چاقالویی که
داشتم،صورتم دراز و کشیده بود،به همین دلیل به«امیر کله کتابی» معروف بودم.
ناراحت نمیشدید از این
اسم؟ نه!!!
خب اسمم بود دیگه…تو از اسمت ناراحت میشی؟؟؟
خب بگذریم.درس و کار و
… وا…
درس که… میخوندیم نه که نمی خوندیم ولی برامون یک اصل نبود،اصل برامون کار بود و
در اوردن یه لقمه نون و پول بلیط سینما نور و سینما کیوان و بقیه سینماها که توی
آبادان اونروز کم هم نبودن.درس می خوندم ولی بچه درسخون و همیشه کلاس برویی
نبودم،اول کار و بعد تفریح و آخرش هم درس!!!
چی کار میکردی؟
هر کار که
گیر بیومد،مهم این بود که کار خلاف نباشه و پول خوبی هم توش در بیاد،بقیه اش
دیگه حل بود….
مثلاً؟
وا… بیشتر کارامون تو
مایهء سینما و فیلم بود.از تخمه فروشی و خنجر والی فروشی دم در سینما، تا
بلیط فروشی و بازار سیاه گردونی توی سینما،بعد از یه مدتی هم که توی کار واردتر شده
بودم،با بچه های سینماها رفیق شده بودم،شدم کنترلچی سالن و آخرش هم مدتی آپاراتچی
سینما نور بودم.هر چی بود از سینما و فیلم و اکشن بدور نبودم،یه مدتی هم رفتم توی
یه عکاسی توی کفیشه کار کردم.
پس حسابی عشق فیلم
بودید؟
حسابی…اصلاً همه بچه احمدآبادیها توی همین حال و هوا بودن،همگی عشق فیلم بودیم
حتی اگه یه کلاس سواد هم نداشتیم ولی بازیگرای هالیوود رو کاملاً با بیوگرافیشون می
شناختیم،میدونستیم کی چند سالشه و چند بار عاشق شده و الان با کی رفیقه و شام چی
دوست داره بخوره و حتی….(خودم
سانسورش کردم)
من هم عاشق «سال مینو» بودم و هنرمند رویایی من سال مینو بود،همیشه یه عکس سال مینو
رو لای یه چیزی داشتم و هر وقت فرصتی پیش میومد یه نگاهی بهش مینداختم….
کار حرفه ای سینما را
هم توی همون سالها شروع کردید؟
نه بابا،حالا کو تا کار حرفه ای سینما.مگه تا اینجا که برات گفتم چند سالم بود؟تازه
شده بودم ۱۴ سال و هنوز مو تو صورتم در نیومده بود،هنوز دارم از آبادان برات
میگم،کار کارگردانی و این چیزا توی تهران شروع شد،ولی عشقش مال آبادان بود…
پس چطور شد که به تهران
رفتی؟ وا…
اول برادرم رفت تهران،بعد من رفتم،یعنی اینکه اول اون رفت دنبال کار و یه زندگی،که
همونجا هم زن گرفت و ماندگار تهران شد،من هم بعد از رفتن برادرم خیلی احساس تنهایی
می کردم،خاله هم دیگه به رحمت خدا رفته بود و دیگه راستی راستی یتیم شده بودم،به
همین خاطر ۱۵ سالم که شد راه افتادم و رفتم پیش برادرم….البته توی تهران هم قصهء
آبادان داشت تکرار می شد و روزها توی کوچه و خیابونا می گذشت و فقط شبها میومدم
خونه و میخوابیدم،البته از صبح تا شب دنبال کار می گشتم و کار هم گیر نمیومد،در
واقع توی آبادان خودمون چیزی که کم نبود کار بود،ولی من میخواستم توی تهران و نزدیک
برادرم باشم تا اینکه با یک آقایی دوست شدم به نام «ایزدی»،که توی یک عکاسی توی
مرکز شهر تهران شاگردی می کرد و دست من را هم توی همون مغازهء عکاسی بند کرد…کارم
چی بود؟؟؟جارو پارو می کردم،فرمون میرفتم،چایی میووردم،از کبابی برای نهار صاحب
مغازه غذا میووردم و روزی پنج تومن هم دستمزد می گرفتم….بعد از مدتی همینطور خرد
خرد به من پول میدادند تا برای مغازه کاغذ بخرم و من دستپاکی خودم رو به اونها ثابت
کرده بودم،یک بار هم صد تومن پول توی مغازه مونده بود و من ندزدیدم و به صاحب مغازه
برگرداندم،خیلی خوشش اومد.شنیدم که به بقیه می گفت:این خیلی پسر خوبیه،اصلاً
خوزستانیها همشون بچه های خوب و دست پاکی هستند…. و اینجور شد که از من خواست تا
دیگه شبها برم و توی همون مغازه بخوابم.
و شما هم قبول کردید؟
با کله قبول
کردم!!!خونهء برادر من فقط یک اطاق داشت و خودش و خانمش هر دو جوان بودن و چون
شبها…(با
عرض معذرت اینجا را هم سانسور می کنم!!!)
… من هم خیلی خجالت می کشیدم، به همین خاطر فوراً قبول کردم و لحاف و دشکم رو
همون شب به مغازه منتقل کردم.
چطور به سینما و فیلم
راه پیدا کردید؟
توی اون عکاسخونه ای که
من کار می کردم آدمهای زیادی رفت و آمد داشتن، زن و مردهای جالبی رو می شد
توی اون مغازه دید،همۀ دلم به عکس زنهايي که تو عکاسخانه رنگ ميکردن خوش بود. اسم
يکيشون خانم روشن بود و مث روفيا خال داشت…(نمیدانم
که امیر نادری چرا این یکی را هنوز بخاطر دارد و صورتش گل می اندازد وقتی از او می
گوید) …
یک آقایی هم اونجا رفت و آمد داشت به نام علیرضا که با صاحب عکاسخانه خیلی رفیق بود
و برادر همین آقای زرین دست،تصویربردار معروف سینما بودن.ما هم که حسابی عاشق رسیدن
به سینما و فیلم بودیم،هوای این آقا رو داشتیم و سعی می کردیم هر جور شده دلش رو
بدست بیاریم،از قضا این بندهء خدا هم از ما خیلی خوشش اومده بود و وقتی باهاش موضوع
رو مطرح کردم خیلی زود ترتیب ملاقات من رو با برادرشون دادن و سفارش هم کردن که من
عکاس خیلی خوبی هستم و قرار شد برم بشم دستیار آقای زرین دست یکی از بهترین مردان
پشت دوربین سینمای ایران.
کی و چه زمانی این
اتفاق افتاد که شما دستیار ایشون شدید؟
هیچوقت!!! اصلاً پیش
نیومد که من برای ایشون دستیاری کنم.هر دفعه که قولی می گرفتم،به یه شکلی بهم می
خورد و من سرم بی کلاه می موند!!!فقط خوبیش این بود که از اخبار سینمای ایران از
نزدیک خبردار بودم و گاهی بازیگران طراز اول سینمای اونروزها رو از نزدیک می
دیدم…تا اینکه یه روز شنیدم قراره آقای مسعود کیمیایی یک فیلمی رو بسازه(قیصر) و
داره نیروهاش رو جمع و جور می کنه،من هم پا شدم و رفتم پیش آقای کیمیایی،کیارستمی
هم اونجا بود،دیگه خسته شده بودم از این همه سگ دو زدن و به هیچ جا نرسیدن،رفتم جلو
و گفتم:سلام آقای کیمیایی،من امیر نادری هستم،از دوستان آقای زرین دست،کارم عکاسیه
و میخوام عکسهای پشت صحنهء این فیلم رو من بگیرم….آقای کیمیایی هم نگاهی به من
انداختند و گفتند باشه،قبوله شما هم عکاس پشت صحنهء من باش،… منهم فوری برگشتم و
گفتم: پس لطفاً ششصد تومن پول به من بدید تا همین حالا برم و یک دوربین عکاسی
بخرم!!!خیلی خندید،اصلاً همه خندیدن و همین باعث شد تا برای من دوربینی خریدند و من
برای اولین بار در تیتراژ فیلم سینمایی قیصر اسم خودم رو دیدم.
خداحافظ رفیق را کی
ساختید؟
خداحافظ رفیق هم حکایت خودش رو داره،توی سینمای اونروز ایران، برای هر فیلم خیلی
خرج میشد ،بعضی از فیلمها تا پنجاه هزار تومن هم هزینه بر میداشتن،به همین دلیل هم
تهیه کننده ها اصلاً جرات ریسک کردن و میدون دادن به جدیدها رو نداشتن و سعی می
کردن با همون قدیمیها کار کنند ولی سرمایه اشون هرز نره و به خطر نیفته…فیلم
خداحافظ رفیق اولین فیلم کم هزینهء سینمای ایران بود که با هزینهء بسیار کمی نسبت
به فیلمهای ایرانی دیگه ساخته شد.
ساز دهنی را هم شما
ساختید، نه؟
ساز دهنی شاید ماندگارترین کار من بود که به سفارش کانون پرورش فکری کودکان و
نوجوانان آن زمان ساختم…هنوز هم خبر دارم که در مدارس ایران به بچه های گوشتالو و
چاق،امیرو می گویند .
اسم شما هم امیر بود و
چاق و گوشتالو،این اتفاقی بود یا اینکه….؟
وا… چی بگم؟خب این
امیرو یه جورایی خود من بودم و من شخصیت دوران کودکی و حرمان و محرومیت رو سعی کردم
نشون بدم.
کی و چه زمانی از ایران
رفتید؟ من در
سال ۱۳۶۵ به سوئد رفتم و همونجا هم مقیم شدم ولی الان مدتی هست که در آمریکا جا خوش
کردم و ماندگار شدم.
از امیر نادری بخاطر
حرفهای صمیمانه اش تشکر می کنیم و در پایان به ذکر مطلبی از همشهری هنرمندمان جناب
آقای محمد بهارلو در رابطه با امیر نادری بسنده می کنم: «. . . داستانهاي امير
نادري، اگر عنوان داستان براي آنها قائل باشيم، از زاويۀ ديد اول شخص مفرد، شخصيت
اصلي داستان، نوشته شدهاند، به شيوۀ خاطرهنويسي. . . نادري با توسل به محتويات
ذهن راوي هر سه داستان، يک نوجوان بيسواد و بيتجربه اما حساس و پر شر و شور،
ماجراهاي ساده و محدودي را روايت ميکند، بيآنکه ذهنيت خود او بهعنوان نويسنده
بر داستانها حاکم باشد.
موضوع در هر سه داستان، تجربيات دروني است، البته بر اساس واقعيتهاي بيروني که از
طريق گزارش و تصوير کردن عرضه شده است، با کيفيتي غريزي و بهطرز سادهدلانهاي
عيني. جريان و سياق روايت از حيث سادگي و لحظات نازک و حساس و مشاهدۀ ناگهاني
جزييات، کودکانه بهنظر ميرسد؛ کمابيش مثل يک نقاشي کودکانه که کودک براي خود
کشيده باشد. اگرچه ممکن است ما را در لحظاتي با سادگي شيرين و غرابت دريافتهاي خود
در شگفت کند. . .
در واقع اين داستانها نشان ميدهند که نادري، بهعنوان نويسنده، آدم مستعدي نبوده
است بهگمان من داستانهاي او در بهترين حالت طرحها و يادداشتهاي بهسرعت نوشته
شدهاي براي فيلم هستند، نقطۀ شروعي براي اين که تصورات و عواطف او ثبت شوند تا بعد
به تصوير در آيند. . .
رئاليسم نادري مبتني بر اعتقاد به واقعيت عيني زندگي است؛ رئاليسمي که از راه
مطالعه عيني طبيعت مشهود بهدست آمده است. . . آن چيزي است که ديده است، تاثيراتي
است که آگاه و بيدار، جذب کرده است، نه آن چيزي که ديگران دوست دارند ببينند. . .»
39 Comments
علی
بسم رب الشهدا
سلام
دوست عزیزم آقا آرش لطف نمودند و لینک عکسهائی در مورد شهید خدمت که بقول ده نمکی سرمنشا تولید فیلم اخراجیها شد را برایم گذاشت که با آنچه او مدعی است زمین تا آسمان تفاوت دارد
بروزم يا علي
علي چنگيزي
سلام خيلي حرفه يي بود. بابا آباداني ها كل دنيا رو گرفته ن و ما خبر نداريم.
خيلي ممنون. هميشه پايدار. خيلي خوشحالم هم ديگه رو پيدا كرديم.
فيلمهاي نادردي رو من كه شخصا خيلي دوست دارم.
عمو اروند
مو بچهی شطم/ مو آخر خطم. یادش بخیر آبادان، بوارده و بریم لینهایش و آن ور شهر، احمد آباد.
به نشتهی شیوایت در بلاگ نیوز لینک دادم.
مریم
باسلام حضور جناب مهندس مهتابی
وتشکر از ارج نهادن شما به هنرمندان آبادانی.
گفتگوی به جا وخوبی بود اما قسمتی از گفتگو عینادر داستان تجربه هم وجود داشت یعنی آقای نادری یک داستان خواقعی نوشته بود؟(آشنایی باعکاسی و…)
z.a
salam,sogande avale bloge shoma ro khundam…va mikham begam
‘jana sokhan az zabane ma miguyi!”
دراک
سلام ممنون که به من سر زدي بيشتر از همه با اسم وبلاگت حال کردم obodan.
موفق باشي
عاطفه
خيلي لذت بردم از خوندنش و باز هم افتخار كردم به چنين همشهرياني. سازدهني (اميرو )قشنگترين و اولين فيلم ايراني نقش گرفته در ذهنم است. اصلا امير نادري يعني اميرو و اولين و به خاطر ماندني ترين فيلم ايراني و لا غير
کوکا
سلام جناب مهتابی ممنون از مصاحبه ی صمیمیتون … موفق باشید
رخشان
با آثار آقای نادری چندان آشنا نیستم. ولی درباره شون زیاد خوندم.
سید محمد میرفصیحی
سلام جناب مهتابی…
جالب بود.ممنون.یاد تیتر یکی از نوشته های هوشنگ گلمکانی افتادم درباره امیرنادری؛…امیرو برگرد تو رو خدا برگرد.
فرزاد
سلام به شما
آقا شاهرخ مرسی از حضورتون خیلی خوشحال شدم
شرمنده که تو پستای قبلی نظر دادم
ولی سایتتون معرکست
میتونم لینکتون رو بذارم تو وبم؟
مرسی از شما مصاحبتونم جالب بود
یاسهای آرام
سلام … بسیار جالب بود … نمیدانستم آقای نادری آبادانی هستند … شاد و موفق باشید
همشهري آرش
شايد عاطفه درست گفته باشد : امير نادري يعني اميرو . صحنه اي مثل يك سيلي در ذهنم مانده است كه مادر اميرو بعد از كتك مفصلي كه با ني قليان به او مي زند جاي تاولها و زدها را چرب مي كند و ناز مي كند و قربان صدقه اش مي رود…
mojtba
درود و سپاس بیکران.
به گمانم آن فرد مورد نظر تا انجا که در خاطر من مانده است(بر اساس روایت خود امیر نادری در زندگینامهاش) محمدزرین دست است که کارگردان سینما بود و علیرضا فیلمبردار است و باز هم اگر خاطره درست یاری کند همکار نادری در آن عکاسخانهی تهران بود.
دوم اینکه راستش هیچ منبعی برای این مصاحبه نمیبینم و به نظرم ساختگی میآید٬ چرا که تا انجا که میدانم نادری سالهاست که به هیچ عنوان تن به مصاحبه نمیدهد. ای کاش اینرا نیز روشن میکردید.
شاد باشید.
ودود
آبادان !
خوب سوژه ای انتخاب کرده اید آقا.
آبادان !
تا ابد هم که بنویسید این آبادان تمام شدنی نیست.
آدم انگار می کند که مثل هوا تمام ریه اش از این سرزمین پر است ….
آبادان !
دوستش داریم ……
سلما
سلام
اقاي مهتابي ممنونم كه خبرم كرديد
كاملا مشخصه كه ايشون بچه ي احمد اباد هستند
خيلي زيبا يود مخصوصا اينكه ايشون ساده و بي ريا صحبت مي كنند و رنگ و لعاب به گفته هاشون نمي دن
براشون ارزوي موفقيت مي كنم و اميدوار هستم از اين به بعد در فستيوال هاي جهاني نام ايشون را بيشتر بشنويم
از شما هم تشكر مي كنم به خاطر اين مصاحبه اي كه ترتيب داديد
خدا نگهدار همشهري
ديگر
به اين مطلب لينك داده شد
ح.ش
من سالهاست كه دنبال امير ميگردم. در فيلم جستوجو با او كار كردم.ولي متاسفانه از وقتي رفته نيويورك، نتوانستم به امير دسترسي داشته باشم!
نه سايتي نه ايميلي، در اصل اينترنت را زير و رو كردم اما نيافتماش…
چنانچه ايميل يا شماره تلفني از اين بزرگ داريد به من بدهيد.
دم بچههاي آبادان گرم گرم.
قاصدک
خسته نباشی. مصاحبه بسیار جالبی بود . حرفهای آقای نادری واقعا دل نشین بود. ای کاش عکسای بیشتری از ایشون و مصاحبتون میذاشتین
منم
سلام شاهرخ …
خیلی جالب بود . ممنون که خبرم کردی …
پوریا قطره نبی
جالب و البته عجیب بود! ممنون از اطلاع رسانیتون.
درياي پر از موج
السلام و علیک یا غریب الغربا
یا علی بن موسی الرضا
خیلی مطلبت جالبه مثل همیشه
سلام
شرمنده دير دير سر ميزنم
ببخشيد
نميتونم زياد بيام كافي نت
اگه هم بيام براي خوندن نظراتم ميام
باز هم شرمنده يه روزي جبران ميكنم
من و خيلي خيلي ببخشيد
قالب وبلاگم و اسمش و عوض كردم
البته تا چند دقيقه ديگه يه مطلبي هم ميزارم تو وبلاگم
بياي خوشحال ميشم
موفق و مويد باشي
يا حق[گل][گل]
بهنام
با تشکر بخاطر یادآوری از بزرگمرد سینمای ایران وآبادان امیر نادری امیدوارم از ناصر تقوایی دیگر بزرگمرد سینما وادبیات هم مطالبی قرار دهید پاینده باشید
علي
اين گفتگو خيالي است؟
چرا اشاره اي نكرديد كه چگونه مصاحبه كرديد؟
شنيده بودم آباداني ها خالي بندن اما نه اينقدر
نامشخص
سلام
خسته نباشيد. بقول آبادانيهاي قديم. بوراوو دمت گرم هميشه تو خاطره ها و ذهنها مانده تا اند سال. جمله فيلم ( اميرو خر خوبوم مو ميدونوم تو عاشق مويي). البته با عرض معذرت خوشحالم كه بچه هاي آبادان هميشه و در همه وقت و زمان در تمام دنيا در همه چيز از ورزش گرفته تا هنر و سينما و.. و.. .و .. غيره .
حرف اول را ميزنن.
امير نادري از آن بچه هاي آبادانيهايي است كه روي قبرش مينويسند.
تولد احمدآباد وفات بريم يا امريكا
البته اين جوك بودم من براي خنده نوشتم.
با تشكر
دختر آباداني
پدر اروند
سلام هموطن عزيز آباداني
اروند را بسيار دوست دارم و يكي از زيباترين و ايراني ترين نام هايي است كه مي شناسم و افتخار مي كنم كه نام يگانه فرزندم نام بزرگترين و پرآب ترين رود ايران است.
پايدار باشيد و باز هم ممنون.
مهناز
سلام آقای مهندس مهتابی.اجرای فوق العاده و بسیار پر انرژی شما در مراسم امروز سینما نفت،همه ما را میخکوب کرد….این همه انرژی در کسی مثل شما که شاید از نظر خیلی ها دیگه نیازی به این همه صرف نیرو نداشته باشه،عالیه.براتون سلامتی آرزو می کنم.راستی:به خانمتون بگید براتون اسفند دود بده،چون دخترا داشتن شوهرشو با نگاه می خوردن(!!!چه زبل بوده این خانم شما???)
مهرناز
آنقدر سازهنی زیبا وملموس وشیرین است که هنوز هم وقتی میبینیش له له میزنی برای اینکه لبت به ساز بخورد از پشت پنجره میله ای……..به امیر نادری افتخارمیکنیم
آفتاب مشرق زمین
با سلام خدمت دوست بزرگوار
سایت http://www.oldpilot.ir/
http://www.oldpilot.blogfa.com/
دارای ۳ امتیاز از گوگل
جهت تبادل لینک
منتظر حضور شما هستیم
کاپیتان بلک
selam…volek yevaash, toore paare kardi!…ee koja bood ke mo nedidmomesh??…ya hagh
نغمه
ha vooooooooooolek man bache abadanam u chetor?
سیر
از شما تشکر بخاطر معرفی این هنرمند عزیز شهرمان برایش آرزوی طول عمر با عزت دارم شاد باشیدو پاینده بدرود
با شهیدان ابادان
سلام
بروزم با یانگوم
یا علی
زهرا
سلام منم با تبادل لينك موافقم همشهري از نظرت هم متشكرم
maryam
salam doste man khobid man yek hamshahrit hastam mikhastam komakam koni ye saite shakhsi mikhambeznam shoma mano rahnmai konid che kar konam mamnon misham az lotfeton montazer jvabeton hastam
ابراهيم
آقاي نادري هم مثل ديگر عزيزان از اسطوره هاي آباداني هستند كه اين خاك تفتيده و از نفت چيزي نديده تقديم ايران و جهان كرده و لي رد پاي امير خان در مسير ماندگاري و انسجام فرهنگي آبادان و آباداني از طريق سينما جاي كار داشته و دارد .
آيا تا بحال فكر كرده ايد چگونه ميتوان از طريق يك فيلم خوب كه ارزش شركت در تمام فستيوالهاي بين المللي را داشته باشد و ضمنا گيشه را هم ببرد به معرفي ابادان و اباداني بپردازيم و در اين جهت راه را براي آيندهگان هم هموار كنيم تا ذهنهاي فسيل شده به جريان بي افتند .
با تشكر از شاهرخ خان
حسين مباهات
امير نادري به نظر من صادقترين گارگردان ايراني است ويكي از آن آدمهايي است كه من دوست دارم قبل از مرگ او را ببينم وبا اينكه هرگز او را نديده ام اما هميشه دلم برايش تنگ مي شوداما دنيا با اينكه كوچك است براي ما بزرگ .نادري قصه آدمهاي صادق ومحروم وپاك است
roz
mersi zuba boud ma ta hala fekr mikardam amir naderi bacheye boushehr mahaleye zolmabad boude
شاپور زبردست
سلام اقای مهتابی از اطلاعات خوبی که در سایتت داری ممنونم و همینطور از تعصبی که نسبت به ابادان داری .